کشتی شکست خوردۀ طوفان کربلا
در خاک و خون تپیده به میدانِ کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می گریست
خون می گذشت از سر ایوانِ کربلا
قربونِ بچه های تشنه ت آقا ..
نگرفت دستِ دهر گلابی به غیر اشک
زان گل که شد شکوفه به بستانِ کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو دد همه سیراب و می مکید
خیلی اینو شنیدی ، گفت غصه اینه حیووناشون سیراب بودن .. اما بچه هایِ فاطمه همه تشنه بودن .. هی نگاه می کرد می گفت بابا تشنمه .. یکی می گفت عمو عباس ، ببین علی اصغر داره بال بال می زنه ..
بودند دیو دد همه سیراب و می مکید
خاتم زِ قحط آب سلیمان کربلا
آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا
خدا نیاره یه مادر بچه ش گریه کنه، به در و دیوار می زنه یه جور آرومش کنه .. این بچه رو همه دست به دست می گردوندن می گفتن آرومش می کنیم .. رباب بی تاب علی اصغرِ .. همه نگرانیا برا علی اصغرِ ..
تو خیمه ها غوغاییِ همه به فکر آبن ..
بگم ؟ بلدی داد بزنی یا نه؟ گفت هر چی تو این عالم مردونه ش خوبه، اما گریه برای حسین و بچه هاش زنونه ش خوبه .. امشب خواهرا و مادرا حرف منو بهتر می گیرن ..
تو خیمه ها غوغاییِ همه به فکر آبن ..
تموم زنها اومدن ، تو خیمه ی ربابن ..
رقیه نازش می کنه ، بخواب گلِ بهارم
داداش کوچولو آب می خوای از چشام آب میارم
من امشب برا مادرا می خوام روضه بخونم .. بچه وقتی گریه می کنه تا دستتو جلو میاری با پنجه های کوچولوش انگشتتئ می گیره .. گفت عمه نگاه کن دیگه دستش توان نداره .. این لبا مثه ماهی فقط به هم می خوره .. (چه خبرته؟ امشب یه جور دیگه اومدی .. چرا داد می زنی؟ بگو دادم برا اینه مگه یه شیرخواره چه گناهی داره؟) با اجازه ی امام زمان روضه بخونم ... بسم الله .. اگه ببینی تو یه جمعی یه پیرمرد رو بزنه روشو زمین بزنن چکار می کنی؟ .. اگه یکی روی باباتُ نگیره روشو زمین بزنه چکار می کنی؟! .. حسینیا خبر دارید؟ آقای من و شما بچه رو آورد وسط میدان .. بچه ی شش ماهه نمی تونه گردن بگیره ..
فرمود اگه به این بچه آب بدین می میره آب هم ندید می میره .. ابی عبدالله فرمود می خواین خودتون بگیرید ببرید سیرابش کنید بیارید .. (می دونین چکار کردن؟) رو حسینُ زمین انداختن .. یه وقت نانجیب یه نگاه کرد گفت حرمله! بله امیر ؛ چرا بیکار ایستادی؟ گفت چه کنم امیر؟ پدرو بزنم یا پسر؟ ..
گفت اگه پسرُ بزنی ، پدر خودش می میره .. (بعضیا ساکتن؟ می خوای روضه بخونم؟) همچین که بچه رو رو دست گرفته بود ، هنوز حرفش تموم نشده بود یه وقت حسین نگاه کرد دید این بچه داره می لرزه ... تیر سه شعبه ..
لالایی بهارم ، که رنگِ خزون داری
بمیرم برا تو ، رو لبهات نشون داری
چی میشه یه کم طاقت بیاری
چرا جون نداری چرا خشکی و سردی
توی این شلوغی چرا ساکت و سردی
می دونم تو میری که برنگردی ..
دعا خونده مادر ، که بارون بباره
چقدر گریه کردم ، عمو آب بیاره
دعاهام قبول شد ، داره تیر می باره
یه مشک اومد اما شده پاره پاره
لالایی گل من ، نه شیری به جونم
نه اشکی که مادر رو لبهات بشونم
می دونم تو رو میدم از دست
لالایی امیدم ، که بعد تو بیچارم
تورو دست این خاک با صد گریه می سپارم
حالا که تو رفتی من می بارم
بابات رو که کشتن ، دیگه آب شد آزاد
برام آب آوردن ، لبات یادم افتاد
برای یه مادر همین قتلِ صبرِ
غم اعظم امروز غم نبش قبرِ
ابی عبدالله اومد پشت خیمه ها (خدا نیاره یه بابا خودش با دست خودش قبر بچه شو بکنه) خودش یه قبریُ کند . بچه رو اومد تو قبر بذاره شنید یکی میگه مهلاً مهلاً .. برگشت دید ربابه .. آقا اجازه بده یه بار دیگه بچه مو ببینم .. بچه شو پشت خیمه ها دفن کرد .. اما غروب عاشورا وقتی به خیمه ها حمله کردند ، گفتن هر کی قاتل هر کیه ، سرشُ بیاره جایزه بگیره .. یه وقت دیدن حرمله اومد پشت خیمه ها .. یه نیزه زمین می زنه .. عاقبت یه وقت دیدن یکی صدا میزنه وای رباب ... دیدن یه بدن شیرخواره ... حسین ...